کلئوپاتراي هفتم، ملکة مصر، دختر بطليموس هشتم بود: اسم مادرش معلوم نيست چه بوده، اما اين موضوع هيچ اهميتي ندارد؛ چون زني که زن بطليموس هشتم بشود معلوم است چه‌جور زني است.
  اين بطليموس به بطليموس ني‌زن معروف بود، چون که صبح تا غروب مي‌نشست ني مي‌زد. مصري‌ها او را از مملکت انداختند بيرون، اما او چون خاصيت ارتجاعي داشت فوراً برگشت سرجاي اولش. با همة اين‌ها در سال 51ق.م. زندگاني را بدرود گفت و مملکت مصر را گذاشت براي کلئوپاترا و پسر برادر چهارده سالة او، بطليموس چهاردهم.
  حالا چه‌طور شد که يک‌هو از بطليموس هشتم پريدند به بطليموس چهاردهم، مطلبي است که راستش من خودم هم درست سر در نمي‌آورم. ظاهراً بطليموس‌ها اين‌طوري بودند. علاوه بر اين، بطليموس‌ها در اوايل کار خون يوناني خالص درجه يک توي رگ‌هايشان جاري بود، ولي تا کار به کلئوپاترا و برادرزاده‌اش رسيد، ناچار مقداري خون ناخالص هم وارد خونشان شده بود، حالا از چه راهي من نمي‌دانم، به طوري که در آن موقع خونشان از درجة دو هم چيزي پايين‌تر رفته بود.
  باري، کلئوپاترا و بطليموس چهاردهم آب‌شان توي يک جو نمي‌رفت، چنان که نبايد هم مي‌رفت، و ظاهراً کلئوپاترا حساب کار دستش بود. چون که در آن موقع فرمانرواي واقعي مصر خواجه‌اي بود به اسم پونتيوس، و کلئوپاترا گويا نتوانست دل‌ او را به دست آورد (گرچه حالا خودمانيم، چطوري مي‌توانست؟) اين بود که اوضاعش قدري ناجور شد و چيزي نمانده بود که همان نصفه تخت و نيم‌تاجش را ول کند و از ترس جانش به سوريه پناهنده شود. در اين موقع کلئوپاترا بيست و يک سال داشت و خيلي هم ناراحت بود، چون که احساس مي‌کرد در زندگي به هيچ‌جا نخواهد رسيد.
  اما دست برقضا در همين ايام بود که يوليوس قيصر يا ژول سزار خودمان که مي‌گويند بزرگ‌ترين مرد رومي تاريخ بود1، تصميم گرفت سري به مصر بزند، چون که در آن‌جا، چنان که خواهيم ديد، کارهاي خيلي واجبي داشت. اما همين که قيصر وارد مصر شد، کلئوپاترا هم از آن‌طرف آمد تا راجع به مسائل جاري با قيصر وارد مذاکره شود.
  کلئوپاترا ترتيبي داد که او را لاي لحاف گرم و نرمي پيچيدند و به حضور قيصر بردند. وقتي که قيصر لاي لحاف را باز کرد کلئوپاترا از آن تو در آمد و بقية شب را دربارة مسائل جاري في‌مابين دو کشور به مذاکره پرداختند. البته بعضي‌ها عقيده دارند که آن دو گاهي که حوصله‌شان از مسائل جاري في‌مابين دو کشور سر مي‌رفت قدري هم به مسائل غير جاري في‌مابين خودشان مي‌پرداختند، وليکن خود ما در اين خصوص عقيده‌اي ابراز نمي‌کنيم.
  به هر حال، نتيجة مذاکرات اين شد که قيصر کلئوپاترا را دوباره بر تخت نشاند، منتها اين‌بار در کنار بطليموس پانزدهم که يک برادر ديگرش بود، چون که معلوم نيست به چه علت بطليموس چهاردهم دو روز قبل از به تخت نشستن کلئوپاترا و بطليموس پانزدهم با نهايت تاسف توي آب افتاده بود و غرق هم شده بود. يعني البته فقط سرش توي آب افتاده بود و باقي بدنش کنار حوض دراز کشيده بود. اين ابلهانه‌ترين شکل غرق شدن توي حوض است، چون که اگر قرار باشد آدم توي حوض غرق بشود اقلاً بايد تمام قد بپرد توي آب که آب‌تني مضبوطي هم کرده باشد.
  اما از قضا عمر بطليموس پانزدهم هم چندان دراز نبود. يعني راستش نگذاشتند دراز بشود؛ چون که کلئوپاترا مختصر زهري به او خوراند که منجر به فوت او شد. (البته شما کلئوپاترا را به اين مناسبت مورد انتقاد قرار ندهيد؛ چون اصولاً در خانوادة بطالسه رسم بود که هر فردي مي‌‌بايست هر چندتا از ديگر افراد خانواده را که بتواند چيزخور کند.) اما در عوض کلئوپاترا خواهرش آرسينوئه را زهر نداد، بلکه يک شخص ديگر را وادار کرد به او زهر بدهد.
  قيصر پنجاه و چهار سال داشت، کلئوپاترا بيست و يک سال. اما قيصر هنوز خيلي کاربر بود: لاغر و ترکه‌اي و، برخلاف آن‌چه شهرت دارد، ريزه اندام.
  قيصر از اوايل پاييز آن سال تا اوايل پاييز سال بعد در مصر ماند و مرتب دربارة مسائل في‌مابين مذاکره کرد. نتيجة مذاکرات پسر بود و اسمش را سزاريون گذاشت که به معني «قيصرک» است. بدين ترتيب حالا ديگر کلئوپاترا حق داشت خودش را رسماً نامزد قيصر بداند.
  قيصر بدش نمي‌آمد که او را بگيرد، ولي اشکال کارش در اين بود که در شهر خودش يک زن ديگر داشت. از آن‌جا که کارها هيچ‌وقت نبايد جور دربياد هميشه يک جاي کار خراب مي‌شود، عجيب اين‌جاست که در غالب موارد طرف زن دارد.
  يوليوس قيصر هم مثل اسکندر کبير ـکه خيلي مورد ستايش او بودـ عقيده داشت که وجودش جنبة خدايي دارد. البته بدانيد که اين آقايان کافر بودند و خدايشان خداي خيلي مهمي نبود، بنابراين اگر هم وجودشان در آن موقع جنبة خدايي داشته بعداً که خدايان‌شان قلابي از کار در آمدند جنبة خدايي وجودشان هم ناچار خراب شد. در هر حال مقصود اين است که انسان خوب نيست اين‌قدر خودپسند باشد.
  اما پوشيده نماند که قيصر کله‌اش طاس بود و موهاي شقيقه‌هايش هم سفيد سفيد شده بود2. و اما باز پوشيده نماند که قيصر غشي هم بود.
  از اقدامات ديگر او يکي کتابي بود که دربارة قتل‌عام مردم گول نوشته بود، و ديگر آتش زدن کتاب‌خانة اسکندريه بود. البته قيصر نمي‌خواست کتاب‌خانه را آتش بزند، بلکه چون با جنگ دريايي مصر را شکست داده بود، دستور داد کشتي‌هاي جنگي مصر را در ساحل آتش بزنند، و از آن‌جا جرقه پريد توي کتابخانه و کتاب‌خانه هم آتش گرفت. تقصير از خود دانشمندان اسکندريه بود که بدون رعايت شرايط ايمني کتاب‌خانه را نزديک محل آتش زدن کشتي‌ها ساخته بودند.
  در سال 44 ميلادي که کلئوپاترا به بازديد رم رفته بود رفقاي نزديک قيصر توطئه کردند و زدند و قيصر را کشتند. کلئوپاترا هم که ديد اين‌طور شد گذاشت و رفت3.
  سه سال بعد کلئوپاترا مارکوس آنتونيوس (يا همان مارک آنتوني خودمان) را ديد که مردي بود چاق و ريشو. خوب. مي‌خواهيد چه‌طور بشود؟ چاقي که عيب نيست. مگر طاسي عيب بود؟ کلئوپاترا و آنتونيوس بلافاصه هم‌ديگر را پيدا کردند و تصميم گرفتند که به کمک هم آسيا را تسخير کنند، يا شايد هم آسياب را؛ چون که براي تسخير آسيا مي‌بايست از خواب‌گاه بيرون بيايند و چندين فرسخ راه بروند. و به علاوه آسيا همين جور منتظر نايستاده بود که آن‌ها بيايند تسخيرش کنند. معلوم بود که تقصير از کلئوپاترا است، چون که وقتي کلئوپاترا با قيصر هم بود باز دو نفري همين خيال را داشتند. عجب زني بود، نمي‌گذاشت مردها با خيال راحت کارشان را بکنند.
  رابطة کلئوپاترا و آنتونيوس در حقيقت يک قرارداد پاياپاي بود، به اين معني که کلئوپاترا براي حفظ تاج و تختش احتياج به يک حامي گردن کلفت داشت و آنتونيوس هم احتياج مبرمي به سکة طلا داشت. اما مردم بدزبان اين واقعيات را ناديده گرفتند و پشت سر آن‌ها شروع کردند به بدگويي و همين‌طور بد گفتند و هنوز هم که هنوز است دارند بد مي‌گويند. تا به امروز درست دو هزار سال است. حتي وقتي کلئوپاترا براي آنتونيوس يک پسر و دختر دوقلو هم زاييد باز هم مردم دست برنداشتند.
  اسم دوقلوها را اسکندر هليوس و کلئوپاتراسلن گذاشتند. من حتي اسم بچه‌ها را ذکر کردم که يک وقت خيال نکيند دارم از خودم در مي‌آورم. البته کلئوپاترا و آنتونيوس مخفيانه با هم ازدواج کرده بودند، و در اين وقت دوقلوها فقط چهارسال داشتند. بنابراين پيداست که هم‌ديگر را مي‌خواستند. آنتونيوس گرچه مانند قيصر جنبة خدايي نداشت، ولي خوب هرچه بود براي کلئوپاترا مونس بسيار خوبي به شمار مي‌رفت.
  هيچ وقت هيچ‌کس نمي‌توانست پيش‌بيني کند که اين آدم يک لحظه بعد چه کاري خواهد کرد. البته اين تعجبي ندارد، چون کار ديگر آدم‌ها را هم نمي‌شود پيش‌بيني کرد و هرکس هم بگويد من مي‌کنم بي‌خود مي‌گويد. اما در مورد آنتونيوس قضيه به اين شکل بود که خودش هم نمي‌توانست؛ يا به عبارت ديگر اگر هم پيش‌بيني مي‌کرد به احتمال قوي پيش‌بيني‌اش غلط در مي‌آمد. به هر حال، چون آنتونيوس و کلئوپاترا ذوق‌شان با هم جور بود هم‌د‌يگر را خوب درک مي‌کردند. مثلاً بعضي شب‌ها که حوصله‌شان سر مي‌رفت لباس گدايي مي‌پوشيدند (چون گمان مي‌کنم گدايي در آن زمان اونيفورم مخصوصي داشته است) و تو کوچه‌ها ولو مي‌شدند. در خانه‌ها را مي‌کوبيدند و در مي‌رفتند و پنجره‌ها را با قلبه سنگ مي‌شکستند و غش غش مي‌خنديدند. خلاصه پيدا بود از هم‌ديگر خوششان مي‌آيد؛ چون اشخاصي که از هم‌ديگر خوششان مي‌آيد خيال مي‌کنند ديگران هم از آن‌ها خوششان مي‌آيد و خيلي لوس و بي‌مزه مي‌شوند.
  کمي بعد از دوقلوها آنتونيوس ناچار شد براي کار واجبي به مسافرت برود. اين کار واجب عبارت بود از شکست مختصري که مي‌بايست در جنگ بخورد و برگردد.
  اين سفر سه سال طول کشيد، و درست در همين موقع بود که فول ويا، زن آنتونيوس، جهان را بدرود گفت4. ولي آنتونيوس به جاي آن‌که اين فرصت را براي ازدواج با مادر دوقلوها غنيمت بشمرد، از آن‌جايي که پيش‌بيني‌اش هميشه غلط درمي‌آمد رفت اوکتاويا را گرفت که خواهر ناتني اوکتاويون يکي از دو شريک آنتونيوس در حکومت رم بود. آن وقت دوباره برگشت پيش کلئوپاترا. در اين موقع جيبش به کلي خالي شده بود و احتياج به دل‌داري کلئوپاترا داشت. به همين جهت با آن‌که قبلاً اوکتاويا را گرفته بود با کلئوپاترا هم ازدواج کرد. اين که مي‌گويند آدم زن‌دار نمي‌تواند باز هم زن بگيرد درست نيست؛ يعني چه نمي‌تواند؟ خلاصه آنتونيوس با کلئوپاترا ازدواج کرد و باقي‌ماندة عمر را با کلئوپاترا به پوشيدن لباس گدايي و ولو شدن توي کوچه‌ها و کوبيدن در خانه‌ها و شکستن پنجره‌ها و انواع و اقسام بي‌مزگي‌هاي ديگر گذراند. ضمناً يک بچة ديگر هم ترتيب داد. گاهي هم که کار ديگري نداشتند آنتونيوس صحبت تسخير آسيا و فرمانروايي بر دنيا را پيش مي‌کشيد. البته آنتونيوس براي اين مقصود اقداماتي هم مي‌کرد. مثلاً آرنج راستش را مي‌گذاشت روي زانوي راستش و چانه‌اش را مي‌گذاشت روي شستش و مدت درازي در فکر فرو مي‌رفت. ولي بدبختانه از اين اقدامات کمترين نتيجه‌اي به دست نيامد.
  آنتونيوس سنش که از پنجاه گذشت روزبه‌روز چاق‌تر و پخمه‌تر و مي‌خواره‌تر شد، تا آن‌جا که کلئوپاترا پيش خودش فکر کرد که عشق آن‌ها يک‌سوةتفاهم محض بوده است.
  رومي‌ها هم از جريانات اسکندريه خيلي دلخور بودند و حوصله‌شان سررفته بود. طولي نکشيد که اوکتاويون پسرخواندة يوليوس قيصر و برادر زن خود آنتونيوس عصباني شد و شوهر خواهر خودش را در آکتيوم چنان شکست داد که خود آنتونيوس مات و متحير شد. بعضي آدم‌هاي ياوه‌سرا مي‌گويند کلئوپاترا خودش آنتونيوس را به اوکتاويون لو داد و خودش هم درست وسط هيرو وير جنگ ول کرد و با يک پيغام دروغ که براي آنتونيوس فرستاد سبب شد که آنتونيوس خودکشي کند.
  اما جريان ماوقع هرچه بود، حقيقت اين است که کلئوپاترا فقط سعي مي‌کرد که برخلاف جريان سيلاب شنا نکرده باشد.
  مي‌توان فرض کرد که بعد از اين قضيه کلئوپاترا حاضر بود با اوکتاويون کنار بيايد. ولي بدبختانه اوکتاويون آدم نحس بدعنقي بود که چشم‌هاي سرد و بي‌حالت ريزي داشت و شلوار پشمي دراز مي‌پوشيد و مدام دم از عفت و عصمت مي‌زد، و بدتر از همه تصميم گرفته بود کلئوپاترا را به رم ببرد و توي قفس کند و به نمايش بگذارد. کلئوپاترا فهميد که اين کار آخر و عاقبت خوبي ندارد، و اين بود که با آن‌که هنوز سي‌ونه‌ سال بيش‌تر نداشت تصميم گرفت که شخصاً اقدام به فوت کند.
  اين را هم بگويم که راجع به قضية افعي و سبد انجير من تحقيقات مفصلي کردم ولي چيزي دستم را نگرفت. بايد ببخشيد.
کلئوپاترا آخرين ملکة مصر بود، و بعد از او مصر ضميمة قلمرو ملال‌انگيز اوکتاويون شد ــکه همان امپراتوري روم باشد.
  ترانه‌سازان و داستان‌سرايان و نمايشنامه‌نويسان به کلئوپاترا حسادت فراوان کرده‌اند و خيلي دنبالش حرف زده‌اند. ولي راستش را بخواهيد هيچ دليلي در دست نيست که اين دختر غيراز يوليوس قيصر و مارکوس آنتونيوس با مرد ديگري کار بد کرده باشد. حالا اگر شما باز هم ميل داريد زندگي او را به صورت يک عياشي دورو دراز پيش خودتان مجسم کنيد، البته اخيتار با شماست.
  دربارة برو روي او عقايد و آرا مختلف است. حتي دربارة رنگ پوست و ارتفاع بيني‌اش اختلاف هست. اگر از من مي‌پرسيد مي‌گويم کلئوپاترا زن چشم و ابرو مشکي بسيار خوشگلي بود. و بيني‌اش هم هيچ عيبي نداشته. قدر مسلم اين است که وقتي دستي به سرو روي خودش مي‌برده قيصر از ديدنش زهره‌ترک نمي‌شده.
  و اما براي ثبت در تاريخ.
  پسر کلئوپاترا و آنتونيوس را اوکتاويا (که همان بيوة آنتونيوس باشد) بزرگ کرد.
  کلئوپاتراسلن، که خواهر دوقلوي آن پسر باشد، عاقبت زن جويا، پادشاه نوميديه، شد.
  اسکندرهليوس را هر کاري کردند هيچ چيزي از آب درنيامد.
  پي بطليموس فيلادلفيوس را من در تاريخ گم کردم.
  سزاريون، پسر قيصر، را هم اوکتاويون بدعنق اعدام کرد؛ در صورتي که اگر او را به حال خود گذاشته بودند حالا جزو عتيقه‌جات بسيار عالي بود و کلي قيمت داشت.
  چنان که لابد اطلاع داريد خود اوکتاوين هم بعدها به نام امپراتور اوگوستوس برتخت نشست و يکي از اشخاص بزرگ تاريخ شد، و با آن‌که چند رقم بيماري عجيب و غريب داشت که پزشکان آن دوره را حيران کرده بود مدت چهل سال بر امپراتوري روم حکومت کرد.
  از جملة بيماري‌هاي او يکي اين بود که هر سال در فصل بهار حجاب حاجزش بزرگ مي‌شد. ديگر اين که کرم حلقوي داشت و از ترس کرم‌ها مي‌ترسيد آب‌تني کند، چون در آب کرم‌ها سر به جانش5 مي‌گذاشتند و ناراحتش مي کردند.
  بنابراين بايد گفت چه خوب شد که گلوي اين آدم پيش کلئوپاترا گير نکرد؛ چون که آن طفل معصوم بدون کرم حلقوي هم به قدر کافي گرفتاري داشت. کسي چه مي‌داند، شايد هم کلئوپاترا از ترس کرم حلقوي اوکتاويون بود که به افعي پناه برد.